، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

امیرحسین مادربزرگ

پزشکی قانونی

دربیمارستان  دربرگه ای شرح  سوختگی رانوشتند و گفتند پدرش راخبرکنید بیاید و ببرید پزشکی قانونی ، پدرش آمد بچه رابرد پزشکی قانونی و آنجا هم  تایید کرد سوختگی خشک وازنوع درجه 2 نزدیک غروب بود که داشتیم برمی گشتیم  ووقتی وارد خیابان  شدیم امیرحسین زد زیر گریه و به زبان خودش میگفت ***اوخون نه  *** به خانه میگفت اوخون. پدرش گفت اونو به خونه خودتون ببرید تاببینم چکار میکنم چون پزشکی قانونی گفت فردابیایید دادسرا برای ادامه کار. وقتی برگشتیم شب بسیار بدی بو د وبچه تا صبح نخوابید یعنی میخوابید ولی با گریه و جیغ از خواب می پرید ومیگفت صبابد مریم بد
26 آبان 1392

نوشتن دوباره

امشب دوباره هوای نوشتن دارم امیرحسین پایین است و من دراتاق کامیپیوتر تنها هستم که این وضعیت خیلی کم پیش میاد چون اغلب اوقات امیرحسین همراه من است . امشب دوشب است که از کربلا اومدم و به ویلگم سری زدم ومیخوام که بنویسم درقبل سوختن دست صبا رانوشتم از آن به بعد اوضاع به همان وضعیت بود ومن امیرحسین را برای کاردرمانی وگفتاردرمانی می بردم در تابستان هرسال  یکی دو سفر با بچه هاداریم  که آنها هم طبق برنامه پیش رفته وجزئیاتش را خیلی به یاد ندارم ولی تقریبا همه چیزعادی بود ومن اغلب اوقات امیرحسین را به پارک نزدیک خونمون میبردم                      ...
21 آبان 1392
1